داشتم پستی که پارسال تو چنین روزی گذاشتم اینجا رو میخوندم. نوشته بودم 18 سالگیم خیلی سخت بود و هست...
اون موقع هیچ ایده ای راجع به 19 سالگیم و اتفاقاتش نداشتم. در تصور خودم سال قشنگی قرار بود بیاد و راجع بهش کلی امید داشتم.
نمیدونستم قراره پدربزرگم رو از دست بدم، با کلمه مردود سازمان سنجش مواجه بشم، دوستی هام رو از دست بدم. هیچ ایده ای نداشتم تو آخرین ماه های نوزده سالگیم قراره بزنم روی شونه خودم و بگم مرسی که دووم آوردی. مرسی که با این که زخمی شدی، اما نذاشتی مشکلات تو رو از پا در بیارن. مرسی که جنگیدی.
الان که نزدیک شدم به بیست سالگی، مثل پارسال میگم سال خیلی سختی بود و هست اما برخلاف پارسال نسبت به سال جدید امید ندارم، از سال جدید میترسم و کاش میتونستم کاری کنم هیچوقت شروع نشه. میترسم از اتفاقات بدتر از این. میترسم سال دیگه نتونم دووم بیارم.
تاریخ : یکشنبه 101/12/7 | 11:3 صبح | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.